این روزها در آستانه سفر رئیسجمهور به نیویورک جهت شرکت و سخنرانی در اجلاس عمومی سازمان ملل، عجیبترین تراژدی سیاسی را در میان برخی کنشگران و مدعیان اصلاحات میتوان دید؛ کسانی که انگار در خواب خوش دهههای گذشته ماندهاند و هنوز خیال میکنند با یک ملاقات، یک لبخند و یک دست دادن، یا سلاموعلیک در راهروهای سازمان ملل میتوان مسیر طویل و پر نشیب و فراز تاریخ را به یکباره عوض کرد.
درست پس از جنگی ۱۲روزه که همه دنیا دید امریکا چگونه تمام قد به صورت سیاسی، تسلیحاتی، استراتژیک و حتی نظامی پشت رژیم صهیونیستی ایستاد و خونهای پاک بیگناهان را به ثمن بخس معامله کرد و دانشمندان و فرماندهان و شهروندان ایرانی را به شهادت رساند و حتی با هدف قرار دادن جلسه سران قوا باعث زخمی شدن شخص رئیسجمهور شد، این جماعت با ولعی حیرتآور مکرراً به رئیسجمهور توصیه میکنند که با همان پای زخمدیده از جنایات امریکا به دیدار ترامپ برود!
توصیههایی که بیش از آنکه رنگ عقلانیت داشته باشد، بوی حقارت میدهد. این همان «مستعمره ذهنی» است که در نظریههای پسااستعماری از آن سخن رفته؛ اسارت در ذهنیتی که خود را ضعیف میپندارد و گمان میکند عزت و گشایش، نه در دست خویش که در آستان بیگانه است.
چطور میشود کسی تاریخ این سرزمین و روابط هفت دهه اخیر میان ایران و امریکا که مملو از جنایت و تحریم و ترور و کودتا است را دیده باشد و باز نسخه ملاقات با کسی را تجویز کند که سمبل عهدشکنی، تحریم و تحقیر ملت ایران بودهاست؟ مگر همین ترامپ نبود که با یک امضا از برجام خارج شد، اقتصاد کشور را در تنگنای بیسابقه قرار داد و به ترور فرماندهان و دانشمندان ما چراغ سبز نشان داد و پس از پایان عملیات، فاتحانه خطبه خواند؟
و امروز همان کسانی که باید برای مردم توضیح دهند چرا سالها سرشان را به پنجره کثیف کاخ سفید دوخته بودند، بیشرمانه توصیه میکنند که رئیسجمهور ایران با او ملاقات کند. این ولع، نه سیاست است و نه دیپلماسی؛ این توهم است، همان توهمی که روانشناسان آن را «سندروم منجی خارجی» مینامند؛ بیماری ذهنی نخبگانی که نمیتوانند ظرفیتهای ملت خویش را ببینند و منتظرند غریبهای بیاید و از بیرون برایشان گرهگشایی کند. آقایان روزی مدعی بودند که یک امضای کری برای سعادت و خوشبختی ملت ایران کافی است و نتیجه آن شد که همه دیدند. حالا همانها دیدهبوسی رئیسجمهور با ترامپ را کلید گشایش مشکلات میدانند.
علی مطهری در سخنانی عجیب گفتهاست که «اگر ترامپ درخواست ملاقات با پزشکیان را داشت، بهرغم نفاق و دروغگوییاش، رئیسجمهور ما به خاطر منافع ملت بپذیرد. کیش شخصیت ترامپ و اینکه میخواهد همه چیز را به نام خود تمام کند، ممکن است به سود ایران تمام شود.»
محمود سریعالقلم، نظریهپرداز جبهه اصلاحات، پیشنهاد داد: «به جای مذاکره با امریکا و اروپا، باید با یهودیان نیویورک تماس گرفت و به آنها اطمینان داد که ایران دنبال نابودی اسرائیل نیست!»
چنین پیشنهادهایی، حتی اگر در زرورق الفاظ دانشگاهی یا عنوانهای پرطمطراق بستهبندی شود، چیزی جز تکرار همان نگاه وابسته و حقیرانه نیست. آنهم درست در زمانی که ایران توانسته است با مقاومت و ایستادگی، معادلات منطقه را تغییر دهد و هیمنه پوشالی صهیونیسم را بلرزاند. اینکه در چنین بزنگاهی کسی لب به توصیه دیدار با ترامپ بگشاید، بیش از هر چیز نشانه گسست او از واقعیتهای جاری جهان است؛ نشانه تسلیم در برابر همان «خودکمبینی ملی» که همواره بزرگترین مانع پیشرفت ملتها بودهاست.
طنز ماجرا آنجاست که این جماعت خود را روشنفکر و واقعگرا میخوانند، حال آنکه در عمل در تاریکترین توهمات اسیرند. واقعگرایی یعنی شناخت توازن قوا، درک مقتضیات زمانه و محاسبه مصالح ملی؛ نه آویختن به طناب پوسیده سیاستمدار رذل و سردسته باند جنایتکاری که جز تحقیر و فشار، چیزی برای ایران نیاوردهاست.
تاریخ نشان دادهاست که راه رهایی، نه از واشینگتن و نیویورک، که از تهران و اراده همین مردم میگذرد. ملت ایران بارها ثابت کردهاست که بر عزت و استقلال خویش معامله نمیکند. پس هر کس که هنوز رؤیای ملاقات با ترامپ را در سر میپروراند، بهتر است پیش از هر چیز از خواب خوش غربزدگی برخیزد و جمله تاریخی حضرت روحالله را برای خود یادآور شود که «کسانی که خواب امریکا را میبینند، خدا بیدارشان کند!»